نویسنده‌: مهدی حجت

ابوزید معتقد است شناخت متن قرآنی و ایضاح و صورتبندی آن، بدون بازسازی قرائتی انتقادی، ژرفنگر و جدید از علوم قرآنی ممکن نیست. جایگاه علوم قرآن و علوم حدیث در گفتمان دینی معاصر تکرار مکررات است، زیرا بسیاری از عالمان ما گمان میکنند که این دو رشته علمی از جمله علومی هستند که به کمال و بالندگی خود رسیدهاند و دیگر چیزی نمانده است که آیندگان بر گذشتگان بیفزایند. به نظر ابوزید باید متن دینی را از کارکردهای ایدئولوژیک سیاسی، اقتصادی، علمی یا فلسفی برهانیم.
دیروز دستهای میگفتند اسلام دین ملیگرایی غربی است و دستهای اسلام را دین سوسیالیسم، عدالت اجتماعی و جهاد علیه امپریالیسم و صهیونیسم میدانستند. روزگار که برگشت، از ما میخواهند بپذیریم که اسلام ضد ملیگرایی است، یا اسلام دین سود و تجارت و مالکیت خصوصی است و سرانجام اینکه اسلام دین صلح و گذشت است. از این رو به باور ابوزید در گفتمان سنت متن قرآنی را از بافت و زمینههای عینی و تاریخیاش جدا میکنند به گونهای که از سرشت حقیقیاش که متنی زبانی است، دور گشته، مبدل به شیء مقدس میشود. متون دینی به جای آنکه موضوع فهم، تفسیر و تأویل قرار گیرند، به وسایلی برای تزیین و برکت جستن بدل شدهاند. قرآن از «متن» به «مصحف» و از «دلالت» به «شیء» تبدیل شده است. در این گفتمان همواره با سستی فرهنگ علمی، فرهنگ عامیانه شکوفا گردیده، رشد کرده و آنگاه متن قرآنی از حوزه‌ی تفسیر و تأویل به دایره‌ی هنرهای تصویری و تجسمی و موسیقی کشانده شده است.
امروزه سنتگرایان معتقدند که رهایی حقیقی ما تنها در سایه‌ی بازگشت به اسلام و اجرای احکام و دستوراتش در تمام شئون اقتصادی، اجتماعی و سیاسی زندگیمان، تا مرز ریزترین جزییات زندگی فردی و اجتماعی صورت میپذیرد. اما ابوزید معتقد است درخواست اجرای احکام دین اسلام و آن را در اندیشه‌ی معاصر دینی اساسیترین مسأله انگاشتن، فرار از واقعیت و نادیده انگاشتن آن است. به طور کلی ابوزید در پنج حوزه به نقد گفتمان سنت و سنتگرایان میپردازد:
1. یکسانانگاری دین و معرفت دینی.
2. تفسیر تمامی پدیدهها از اجتماعی گرفته تا طبیعی و ارجاع آن به مبدأ یا علت نخستین؛
3. تکیه بر مرجعیت سنت یا میراث و تقدسبخشی آن؛
4. جزمیت ذهنی و انحصار فکری قاطعانه و در پی آن مردود اعلام کردن هر نوع اختلاف قرائت، مگر اینکه در فروع و جزییات باشد نه در مبانی و اصول؛
5. غفلت از نگره‌ی تاریخی و نادیده گرفتن آن.
1. نگره تاریخی از نگاه ابوزید پیامبر اسلام فرزند جامعه و محصول آن بود. این در حالی است که سنتگرایان می-خواهند او را به حقیقتی ایدهال، ذهنی و جدا از واقعیت و تاریخ تبدیل کنند. میخواهند پیامبر را انسانی چشمبسته و برکنار از جامعه و واقعیت بدانند که احوالی جدا، ایدهال و ذهنی داشته است. میخواهند او را انسانی خالی از تمام ویژگیهای بشری بگردانند. این گفتمان تمام دادهها و مسلمات تاریخی را نادیده می‌گیرد تا پدیده‌ی وحی را فارغ از زمان و مکان نشان دهد. به نظر ابوزید اسباب جدایی میان متن قرآنی و واقعیت را میتوان در دو نقطه از میراث ما مشاهده کرد: نخست در سیطره‌ی گرایشهای ارتجایی بر سرتاسر میراث، و دوم پشتیبانی این جریانها از نیروهای حاکم در عرصه‌ی اجتماع و سیاست. علاوه بر حاکمیت نیروهای مرتجع بر صحنه‌ی واقعیت و پشتیبانی گفتمان دینی از این نیروها، جدایی میان متن قرآنی و واقعیت ریشه در گرایشهای فکریای دارد که تکیه بر میراث زدهاند، ایدئولوژی آن را مشروعیت تاریخی میبخشند و قداستی به آن دادهاند که دیگران را از حق مواجهه با آن و بررسیاش محروم میکنند. ابوزید در ادامه به نقد تصوف در گفتمان سنت میپردازد. از نگاه او در این دیدگاه با یکی ساختن «قرآن» و صفات الهی، متن قرآنی به دریایی اسرار و علوم تبدیل میشود که عقل آدمی قادر نیست جز برخی فواید سطحی، از آن چیزی به دست آورد. این دیدگاه، شأن علوم انسانی را پایین میآورد و توان و طاقت آدمی در کشف قوانین عالم را پست و حقیر میشمارد. یکی ساختن متن قرآنی با علم الهی، علاوه بر جدایی کامل میان ذات الهی و عالم، متن قرآنی را نیز از افقهای معرفتشناختی انسان خارج میکند و آن را یگانه منبع شناخت میسازد. او در این مورد به غزالی اشاره میکند. از دید او غزالی همچون تمامی دانشمندان اسلامی در گفتمان سنت اشتیاق فراوان دارد که قرآن را منبع و مصدر تمامی علوم ـ دنیوی و اخروی ـ قرار دهد. علوم دنیا نیز از دریای قرآن صید میشوند. غزالی حتی پا را از این فراتر میگذارد و مدعی میشود علومی که از قرآن قابل استخراجاند، حد و حصر ندارند و شمارش آنها محال است. به نظر ابوزید در تصوف تلاش اجتماعی برای تحقق عدالت، جای خود را به مبارزهای دینی علیه وسوسههای شیطان، خطرات نفس و خواهشهای جسم داده است. به طور کلی از دید او درگفتمان سنت متن قرآنی تدریجاً به شیءای گرانبها بدل شد و در فرهنگ اسلامی به عنوان شیء تلقی شد. آنگاه قرآن زینت زنان، وسیله‌ی تعویذ کودکان و الواح آویخته بر دیوار گردید و در کنار جواهرات قرار گرفت.
2. انحصارگری و نفی اندیشه‌ی مخالف از دید ابوزید حاملان گفتمان سنت و اندیشه دینی رسمی در واقع کوشیده است تمامی گرایشهای اندیشه‌ی دینی مخالف ـ در حوزه‌ی میراث گذشته یا در فضای مجادلات کنونی در عرصه‌ی فرهنگ ـ را از میدان به در کند. اندیشه‌ی حاکم با انگ «تأویلی» زدن به مخالفان خود میخواهد صاحبان اندیشه‌ی مخالف را در دایره‌ی بیماردلانی قرار دهد که «در پی متشابهات قرآنند تا فتنهجویی کنند و به تأویل آن بپردازند». این گونه نامگذاری مخالفان از هماهنگی کاملی با گفتمان سیاسی حاکم برخوردار است که همه‌ی گروههای معارض یا احزاب سیاسی مخالف با قوه‌ی حاکمه را فتنهجو و آشوبگرمیخواند. این گرایش در اندیشه‌ی دینی رسمی در حقیقت هیچ تفاوتی با گرایشهای ارتجایی در میراث ما ندارد که تمامی تأویلهای مخالف با تأویلهای خود را «فاسد» یا «ناپسند» میشمارند، یا در بهترین حالت آن را «تفسیر به رای» میخوانند که در منقولات پیامبر و صحابه مذموم و ممنوع شمرده شده است. گفتمان دینی سنتی هیچ نوع اختلاف بنیادی را بر نمیتابد و تنها به اختلافات جزیی گوش میسپارد. چگونه میتواند اختلاف نظر اصولی را تاب بیاورد در حالی که گمان دارد تمام حقیقت را یک جا در اختیار دارد؟ وقتی مدافعان گفتمان دینی سنتی میپندارند که تنها خود مالک حقیقتاند، نمیتوانند اختلاف آرا در دین را بپذیرند و به تکثر افکار تن بدهند مگر اینکه این اختلاف در جزییات و فروع باشد. اگر اختلاف از سطح به عمق و ریشهها راه یابد، مدافعان گفتمان دینی (یعنی حاملان گفتمان سنت) دعوی حقیقت مطلق میکنند و به زبان جزم و قطعیت و یقین پناه میبرند.
ابوزید بر این باور است که گفتمان دینی سنتی اندیشههای خود را به مثابه‌ی یک اجتهاد مطرح نمیکند بلکه آنها را عین اسلام میداند. اسلام سنتی فاصله‌ی زمانی بین متن گذشته و تفسیر حال را نادیده میگیرد و این نادیدهگرفتن فاصلههای تاریخی در نظر سنتگرایان سبب شده است که آنان مشکلات عصر حاضر را با مسائل روزگاران پیشین منطبق بدانند و آنها را یکسان بگیرند، در نتیجه فکر کنند که با امکانات و راهحلهای گذشته میتوان مشکلات حاضر را حل کند.
3. مرجعیت سنت ابوزید در نفی مرجعیت سنت میگوید به نظر آنان که نام «اهل سنت» بر خود مینهند ـ در میراث گذشته‌ی ما یا در اندیشه‌ی دینی رسمی معاصر ـ ملاک تفسیر صحیح، چیزهایی است که از پیامبر یا صحابه رسیده است، چه ایشان شاهد نزول وحی بوده و از این جهت در فهم معنای آن صائبترند. لذا در نظر ایشان تفسیر همواره باید مستند به «نقل» باشد، زیرا به زعم ایشان استدلال همواره راه به خطا میبرد. به زعم آنان تفسیر صحیح آن است که مبتنی بر مرجعیت باشد. اما از دید او اشتباه اساسی در دیدگاه «اهل سنت» قدیم و جدید (گفتمان سنت و حاملان امروزی آن) این است که مسیر تاریخ و تحولات فکری در طول قرون را از هر نظر حرکت رو به «بدتر» میدانند و از همین رو میکوشند که معنای آیات قرآنی را با آن عصر زرین دوره‌ی رسالت و نزول وحی پیوند زنند، اما در عین حال هیچ نمیدانند که با این کار بر زمانمند بودن وحی، نه فقط از حیث تکون و شکلگیری متن قرآنی بلکه از نظر دلالت و معنای آن، صحه میگذارند. این نشاندهنده‌ی دیدگاه ایدئولوژیک ایشان نسبت به واقعیت است و دیدگاهی که با ارتجاع و عقبماندگی همساز است و با پویایی و پیشرفت در تقابل. در گفتمان سنت بر «مرجعیت سنت» و «میراث گذشتگان» تکیه میشود. گفتمان دینی سنتی نظرات و اجتهادات پیشینیان را غیرقابل بحث و تجدید نظر میداند و از این هم پا فراتر میگذارد و گفتهها و اجتهادات پیشینیان را با خود دین گاه یکسان میشمارد. به عبارت دیگر معرفت دینی را با دین یکسان می-گیرد. یکسانانگاری معرفت دینی و دین به این نتیجه منجر میشود که پدیده‌ی انسانی [معرفت] با امر الهی [وحیانی] نیز یکسان شمرده شود و آنچه انسانی است رنگ مقدس به خود بگیرد. از دید ابوزید اندیشه‌ی دینی سنتی برای گذشته الویتی وجودی و معرفتی قایل میشود به گونهای که گذشته به صورت یک جوهر ثابت در میآید و رابطه‌ی حال با گذشته به تابعیت، خضوع صرف تبدیل میشود و نیز به رابطه‌ی عرض و جوهر تبدیل میشود. گذشته اصل است و حال باید همسان آن شود. گفتمان دینی سنتی میکوشد تا حال را بر وفق گذشته بنا نماید. و از آنجا که چنین رویایی ناممکن است حالتی از وعظ و خطابه بر این گفتمان حاکم میشود و گرفتار مکانیسمهای ذهنی و عوامفریبانه میگردد، و متفکر سنتگرا به صورت پارهای پیامبران عهد عتیق جلوه میکند که مردم و جامعه را به باد نفرین میگیرد و عذاب الیم را بدیشان وعده میدهد. در حالی که به اعتقاد او دلالت متن قرآنی از حدود زمان و مکان فراتر میرود. بسنده کردن به تفسیر و فهم نسل اول از قرآن ـ و محدود کردن مفسر امروزی فقط به روایت کردن از قدما ـ نتیجهای خطرناک در پی دارد. از یک سو مردم به ظاهر این تفاسیر استناد میکنند، آنها را به اعتقادات خود تبدیل میکنند، این دانستههای خود را حقایقی ازلی و نهایی میدانند و در فهم پدیدههای طبیعی و انسانی از روش تجربی بهره نمیبرند و از سوی دیگر علم را به دین بدل میکنند و از این رهگذر، دین مجموعهای از خرافات، خزعبلات و آثار گذشتگان میشود.
4. تملک انحصاری حقیقت از دید ابوزید گفتمان دینی سنتی میپندارد حقیقت را در تملک انحصاری خود دارد. قرائت خود را یگانه قرائت صحیح میداند. این در حالی است که تاریخ شاهد تعدد رویکردها، نحلهها و فرقههای مختلف بوده است که همگی بنا به عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به وجود آمدهاند و مواضع خود را بر مبنای تأویل و اجتهاد در فهم متون دینی ساختهاند. سخن از اسلامی واحد و دارای معنایی ثابت که تنها علمای دین آن را میفهمند از نظر او سخنی است ناصواب. با اینکه سنتگرایان مسلمان همواره موضع و عملکرد پیشوایان دینی مسیحی در قرون وسطی و آغاز رنسانس درباره‌ی علم و علما را محکوم میکنند، اما موضع آنان در حقیقت از موضعی که نظراً محکومش میکنند، چندان فاصلهای ندارد.
5. جدایی دین و دولت به باور ابوزید گفتمان دینی سنتی عمداً و به شکلی هوشمندانه جدایی دولت از کلیسا (یعنی جدایی قدرت سیاسی از دین) را با جدایی دین از جامعه و زندگی در هم میآمیزد. جدایی نخست یعنی جدایی دولت از کلیسا امری ممکن و ضروری است و جهان غرب با عملیکردن آن توانست از تاریکیهای قرون وسطی آزاد و به علم، توسعه و آزادی دست پیدا کند. اما جدایی دوم (جدایی دین از جامعه و زندگی دینداران) توهمی است که گفتمان دینی سنتی آن را در مبارزه علیه سکولاریسم ترویج میکند تا سکولارها را متهم به کفر و الحاد نمایند. هدف گفتمان دینی سنتی از درآمیختن هوشمندانه‌ی این دو مقوله با هم کاملاً آشکار است و بر کسی پوشیده نیست: اینکه صاحبان منافع، نیروی دین و دولت یا به تعبیری حاکمیت سیاسی و حاکمیت دینی را یکجا داشته باشند. او میافزاید شگفتیهای گفتمان دینی سنتی پایان ندارد. این گفتمان حتی از اسلامیکردن علوم و فنون و ادبیات سخن میگوید! مگر کلیسای قرون وسطی در اروپا داعیهای بیش از این داشت؟
6. علت نخستین ارجاع همه پدیدهها از طبیعی تا اجتماعی به علت نخستین یا مبدأ نخستین، از نظر ابوزید ضرورتاً به حاکمیت الهی می‌انجامد به این معنی که در مقابل و نقیض حاکمیت بشر است. اساساً در گفتمان دینی سنتی کارکرد عقل آدمی مختل میشود. ارتباط هر بحرانی از بحرانهای جوامع اسلامی به علتی نظیر دوری از راه خدا، در حقیقت ناتوانی از پرداختن به واقعیتهای تاریخی و انداختن آنها به گردن جهان مطلق و غیب محسوب میشود. متون دینی در اصل با واقعیت تاریخی مشخصی سر وکار دارند و از خلال همین واقعیت تاریخی است که معنا و دلالت خود را پیدا میکنند.
7. مواجهه با غرب ابوزید در این خصوص مینویسد «گفتمان دینی سنتی همه مسئولیت عقبماندگی جهان اسلام را بر گردن استعمار اروپایی میاندازد، و این حقیقت را نادیده میگیرد که این عقبماندگی جهان اسلام بود که استعمار را در رسیدن به اهداف خود و تعمیق این عقبماندگی یاری داد. این گفتمان در مواجهه با غرب بین دستاوردهای مادی و دستاوردهای فکری و فرهنگی در تمدنی اروپایی تفاوت میگذارد، در استفاده از مورد اول یعنی امکانات مادی گشادهدست است و حتی استفاده از آنها را هم تشویق میکند، اما استفاده از مورد دوم یعنی افکار و فرهنگ را حرام میشمارد و آن را نادانی و کفر میداند».
8. عقلگرایی به باور ابوزید فرهنگ عربی اسلامی تا زمانی که عقلگرایی دغدغه‌ی اساسیاش بود و تا زمانی که بر کثرتگرایی و آزادی اندیشه استوار بود همچنان پویا و فعال بود. در حالی که توحید در اسلام اساساً به قصد آزادی عقل بشری از استیلای اوهام و اساطیر است و اینکه عقل بتواند آزادانه در قلمرو اندیشه و اقلیتهای طبیعی و اجتماعی عمل کند، گفتمان دینی سنتی کارکرد عقل را نفی میکند و انسان را سرسپرده حاکمیتی اقتدارگرا میکند. او معتقد است حاکمیت یافتن نصوص در قلمرو اجتماعی و سیاسی به توتالیتاریسم نصوص و در نتیجه به نفی عقل منجر میشود. اگر اصل حاکمیت نصوص به نفی استقلال عقل منجر میشود و عقل را تابع نصوص میکند میتوان گفت که این پدیده در تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی ـ عربی روی داده به طوری که تدریجاً و پس از عصر اعتزالیگری در دوران مامون به پایان رسیده و بعد از آن عقلانیت فلسفی در حوزه‌ی محدودی قرار گرفته است. آنگاه ابوحامد غزالی از راه در رسید و ضربه‌ی کاری را به عقل زد.
9. حاکمیت همه جانبه نصوص ابوزید حاکمیت همهجانبه‌ی نصوص را ویژگی دیگر گفتمان دینی سنتی میداند و مینویسد «این گفتمان در تأکیدش بر عبودیت انسانی بر حاکمیت همه جانبه نصوص دینی تکیه دارد، غافل از اینکه نصوص تاریخمندی خاص خود را دارند که البته با الهیبودن خاستگاه آن در تعارض نمیباشد». ابوزید تأکید دارد که بدون تردید اسلام عملاً انسان را از سیطره اوهام و خرافات، آزاد کرد و خرد و وجدان آدمی را از هر مانعی که بر سر راه آزادیاش قرار داشت رهایی بخشید، اما گفتمان دینی اصرار دارد که ابعاد رابطه انسان با خدا را در یک بعد خلاصه کند و آن بعد همانا محور عبودیت [بردگی] است که فاعلیت و خلاقیت آدمی را در اطاعت و تسلیم محض میداند و هر نوع پرسشگری و مناقشه را از او دریغ میدارد.
10. نفی حاکمیت بشر گفتمان سنت از حاکمیت الهی سخن میراند. ابوزید در نقد آن مینویسد «با اینکه حاکمیت الهی در تحلیل نهایی چیزی جز تندادن به مرجعیت متون دینی نیست، اما این متون هرگز از فهم و تأویل بشری بی-نیاز نیست، یعنی متون خود به خود سخن نمیگویند بلکه، چنان که امام علی بن ابی طالب (ع) فرموده است، آدمیان هستند که این متون را فهم و تفسیر میکنند. بر اساس ادعای گفتمان دینی تنها قدرتی که میتواند این وظیفه‌ی را با عینیت تمام و برکنار از هواهای نفسانی و جانبداریهای ایدئولوژیک انجام دهد، سلطه و حاکمیت رهبران دینی است. یعنی اینکه حاکمیت الهی در نهایت در شکل حاکمیت پیشوایان دینی تحقق پیدا میکند و این در حالی است که این پیشوایان نیز انسانند و در هیچ حالتی از غرایز و هواهای نفسانی و تعلقات ایدئولوژیک به دور نیستند». اگر منظور گفتمان دینی از مفهوم حاکمیت، نفی حاکمیت بشر و سیادت انسانی بر انسانی دیگر باشد، این مفهوم از نظر ابوزید به سروری افرادی خاص منجر میشود، که فکر میکنند حق شرح، فهم، تفسیر و تأویل متون دینی را در انحصار دارند و تنها خودشان میتوانند حاملان پیام الهی باشند. گفتمان دینی با نادیده گرفتن ابعاد اجتماعی وجود آدمی و تأکید بر بعد متافیزیکی او، ناتوانی، خشونت و استثمار را توجیه میکند. این امر به کمک پیشفهمهایی انجام میشود که شرایط پیچیده و روابط مرکب و در هم تنیده‌ی واقعیت اجتماعی و انسانی را نادیده میانگارد و وجود انسانی را در نفس همان خلق نخستین خلاصه میکند. ابوزید بر آن است که در گفتمان دینی سنتی انسان در برابر خدا قرار داده میشود. و همیشه میان روش الهی و روشهای انسانی مقایسه میشود. طبیعی است که این مقایسه ناکارآمد بودن تلاش بشر را نشان میدهد. در حالی که وحی فرو فرستاده شده است تا حلقه‌ی وصل کننده میان الهی و انسانی باشد. گفتمان دینی سنتی با این کار انسان را نفی میکند. گفتمان سنت با اعلام اینکه آنجا که نص هست، اجتهاد نیست، اجتهادناپذیری نص و اساساً کل اجتهاد را منتفی میسازد.
گفتمان دینی سنتی بر این پندار است که متون دینی فینفسه روشن و واضح هستند و هر متن خود به خود سخن میگویند. تأکید گفتمان دینی بر حاکمیت نصوص در قلمرو واقعیت و اندیشه با محدود کردن اجتهاد بر فروع و نه اصول، و با محدود کردن قلمرو اجتهاد نصوص فرعی و نه نص اصلی به محدود نمایی نص و واقعیت هر دو میانجامد. به نظر ابوزید مشکل اندیشه‌ی دینی سنتی این است که از تصورات اعتقادی و مذهبی درباره‌ی ماهیت خداوند و انسان و رابطه‌ی آنها با یکدیگر آغاز میکند، سپس میکوشد تا متون دینی را به سخن گفتن از تصورات و عقاید وا دارد. نکته آخر اینکه گفتمان دینی سر آن دارد که متون دینی را به همه عرصهها تسری دهد. به نظر ابوزید گفتمان دینی سنتی دچار شکلگرایی است به عبارت دیگر این گفتمان بیشتر به شکل قضیه میاندیشد و چندان توجهی به کلیات شریعت و اهداف و فلسفه آن ندارد.